روزگار تلخ10
چهار شنبه 29 ارديبهشت 1395
18:23کشیده شدم به سمت چیزی
فرصت جیغ زدن هم نداشتم
چشم هامو باز کردم دیدم تو یه جایی هستم
جام تنگ بود
مایعی داشت پاهامو خیس میکرد
بالاسرم نور بود که داشت کوچیک و کوچیک تر میشد
دستامو خاستم باز کنم دیدم نمیتونم تکون بخورم
جام داشت تنگ و تنگ تر میشد و مایع بد بو هم داشت بیشتر و بیشتر میشد
{هما}
-میگم فرمانده ما داریم کدوم گوری میریم؟
تیفانی:بچه ها واستین
امولی:چی شده؟
رایا:اینهی کو؟
ترسا:دخترمون رو دزد برد
درسا:جدی جدی نیست
ایجی:وااااااااااااااااااااااااااای خاااااااااااااااااااااک عالم دخترمون رو گم کردین(متاسفانه به دلیل کوچک بودن به من(اینهیه)میگن دخترمون)
اوشین:زود باشی
سایشا:خاک عالم تو سرتون پراکنده شید پیداش کنیم
-من با سایو میرم
سایو:بدو هما
ارمی:ایکا خبر مرگت بدو بیا
ایکا:اومدم
همه دوتا دوتا پراکنده شدیم
{رایا}
من حوصله کسی رو نداشتم تنها اومدم به سمت غرب
-عَــــــــــــــــه دختره ی بی عرضه معلوم نیست کجاست
داشتم بدو میکردم
جنگل عجیبی بود اصلا حس خوبی نداشتم فضاش پر از انرژی منفی بود
حالم داشت بهم میخورد بوهای عجیبی میومد مثل بوی حیون مرده
نزدیک اون مسیری که میرفتیم شدم
دور وبرم رو نگاه کردم
چیزی نبود،شمشیرمو در اوردم و از اعصبانیت چرخوندمش تو هوا
که صدایی شنیدم
وای یه گل گوشت خوار که داشت تکون میخورد
-اینهیییییییییییییییییییی؟
صدا:اووووووووووووم اووووووووم !!!!!!!
فکر کنم اینهی رفته تو شیکم گل
-خخخخخخ جات خوبه دختر؟
مونده بودم بخندم یا نجاتش بدم خخخ اخه با این همه ادا رفته تو شیکم یه گـل میگه اوووم همینجوری که داشتم با خودم کلنجار میرفتم دیدم یک چیزی از کنارم مثل جِت رد شد نگاهی انداختم دیدم شازده تزوکا حمله کرده به گل با شمشیرش ساقه ی گل رو قطع کرد با اخم بهش نگاه کردم
-شکار منو زدید
شازده تزوکا:اگه نجاتش ندید خفه میشه یا حضم میشه
سکوت براش بدترین جواب بود سکوت کردم ،گل رو خنجرش داشت میدرید ساقه های گل دور دست پاش داشت حلقه میزد با پوزخند اومدم جلو طرف برجسته ی گل رو با شمیر بریدم ،اینهی مثل ماهی از توی معده ی گل لیز خورد روی زمین
-خوبی دختر؟
اینهی:هییییییییییییییییییییییییی(نفس میگیره)هوف خدایااااااااااااااااااااااااااااا؟
-درد بی درمون جای تشکرته؟بلند شو باید بریم
بی توجه به اینهی ازجام بلند شدم شمشیرمو گذاشتم رو شونم رفتم داخل جنگل
که دیدم همه بچه ها مثل بت ابول هول بهم نگاه میکنن
-هوم؟
ماکاجی:صدای جیغ از اینجا اومد
-اینهی و شازده موقشنگه اونجان
نفهمیدم کی فرار کردن رفتن به سمت اونا
-وا؟کیکومارو؟
کیکومارو:هوم؟
قیافشو باید میدید یه زالو چسبیده بود به لپش
-اون چیه؟
مومو:شازده پریدن تو دریاچه تا ملکه شون رو نجات بدن این زالو ی خوشگل ازش استقبال کرده
-هه
کیکومارو:هه خوشمزه تموم نشی
بعد جفتشون رفتن،منم رفتم به سمت تخته سنگ قرمز رنگی که کنار یه درخت گردوی خیلی پیر بود نشستم روی تخته سنگ به خورشید ضل زدم نور خوشید چشم هامو اذیت میکرد خورشید نماد کشور مابود یاد بچه هاومردم های گرسنه ی کشورمون افتادم یاد بچه بازی هایی که تو قصر میکردیم یاد پدر .... وای چه روزایی داشتیم حالاهم بی هدف افتادیم تو این جزیره ی نفرین شده اخه ما چندتا بچه چه طوری میخوایم مردم چندتا ایالات رو نجات بدیم؟ امید خیلی از مردم ماهیم ماهم که ...
تو افکار بی سر و سطحم غرق بودم که با صدای خورد شدن چیزی از جام بلند شدم نگاهی به اطرافم انداختم وای یه عقرب کنار من بود که شخصی اونو با پرت کردن چاقویی کشت جلوم رو که نگاه کردم دیدم شازده تزوکا هستش باید ازش تشکر میکردم اما زرررررررررشک غرورم اجازه نمیده بی توجه به اون و خطری که تهدیدم میکرد رفتم به سمت بچه ها
الینا:رایا جان کوجا بودی؟
روشنا:ما باید الان کجا بریم؟
-اونجا یه غار هست به نظرم اگه از غار بریم میتونیم اون کوه رو میون بر بزنیم غار از وسط کوه رد میشه
ترسا:پیش به سوی غااااااااااااااااااار
حرکت کردیم با سمت غار،وارد غار شدیم
غار تاریک و نم ناک بود قطره های اب از شکاف سقف میلغزیدن واز روی توده ای اهکی که ازسقف اویزان بود،پایین می امد واز نوک ان به کف سنگی غار می چکید.باریکه ای از نور خورشید به داخل غار میتابید و فضارا روشن میکرد.
سایو:اووووووووووووووه پسر عجب جای باحالیه
ارمی:چندش اینجا کوجاش باحاله؟
سایو:کی از تو نظر خواست افتابه؟
ارمی:به من میگی افتابه؟خودت چی میمون؟
-عَه لطفا چاک دهناتون رو ببنیدن
سایو:بی نظاکت
ارمی:فاقد شعور خودت دهنتو ببند
دالنیا:تا همه مون رو به کشتن ندین دست بردار نیستید؟
لموسی:کوتاه بیاین
درهمین حال یکی از توده های بزرگ اهکی بر کف غار سقوط کرد همه جیغ کشید و مشعل ها خاموش شد
هما:صدامو داریییییییییییییین؟
اینهی:به خشکی شانس
من نمیدونستم کدوم گوری افتادم همه جا سیاه بود چیزی نمیدیدم خواستم بلند شم که جیغم هوا رفت روی پام سنگ بزرگی افتاده بود نمیتونستم تکون بخورم
ترسا:رایاااااااااااااااااااااااااااااااااااا؟
فکر کنم همه حالشون خوب بود
کیکومارو:ای خاااااااااااااک هفت من خرابه تو سرتون ورودی غار مسدود شده
با تمام توانم داد زدم:کمـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــک؟
سخره از روی پام برداشته شد بالای سرمو نگاه کردم
چندتا از شازده ها بلندش کرده بودن
ترسا و امولی سریع منو بلند کردن
هما:رایا جان حالت خوبه؟
-هزار بار گفتم داد غار و راه نندازین مگه تو کله ی پوکتون فرو میره؟
ساید:شرمنده ولی اگر این الاغ به من گیر نمیداد من سروصدا نمیکردم
ارمی:قبول دارم که تقصیر من بود
اینویی:فکر کنم پای شاهزاده خانم در رفته؟
امولی:کجا رفته؟
اوشین:سر قبر ...
اوملی:من که از تو سوال نکردم
اوشین:به خودت شک داری؟من که باتو نبودم
اینهی داد زد:بس کنید
صداش چندبار تکرار شد
اینهی:من فرمانده ی این گروه هستم اما حرفمو اصلا گوش نمیدید
مرلیا:اخ گفتی
هما:ساکت شو داره جدی حرف میزنه
اینهی:دهانه ی ورودی غار مسدود شده پای رایا شکسته
اوملی:نخیر در رفته
.....
نظرات شما عزیزان:
پاسخ:نمیدونم اگه کابل مودم رو گرفتم میام
پاسخ:الحمدالله
پاسخ:واقعا؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟دلت میاد؟
شوهر شیمیدان قبول نمیکنم
اگرم شیوسکه بره طرفش با جوهر نمک میام سر وقتش
ای چقدر امتحانش بد بود
بعد بخاطر غلطم میگه سایو برو برو از جلو چشمام عرررررر تا یه نمره غلط دارم
دوست ندارم
پاسخ:اوه منم میخوام برم .....(هما میدونه تو نمیدونی هاها بمون تو کف)
فعلا خوش باش قراره بکشمت
پاسخ:کثافط ملکه ی بدجنس خخخخخخخخخخ
شوهرتم ایشالله شیمی دان بشه
با چی میخوای شیمیاییش کنی؟
پاسخ:عجب خخخ وای منو جو گیر کردین واسه چت کردن هم اکنون انلاینم :)
فقط پنجتا موندههههههه
یه هفته دیگه تا ازادی
نمیخواممممممم
شیمی کثافتتتتتت با این نمادای شیمیاییت
شیمیاییت میکنم
میرم تو اسید حلت میکنم
من شیمی فصل دوم دوس نیست
عرررررررر
فقط یه روز فرجه عرررررر
پاسخ:ارع فصل دوم سخته با دوفصل اخر ایینه ونور اخ پدرمو در اوردن این دو درس بعد دیدم سخته اصلا نخوندم رفتم امتحان دادم فکر کنم 13یا14 بشم از 15
ینی تو الان به خاطر اینا خوشحالی
منو چی میگی تولدم روز تیزهوشانیاست
پاسخ:خخخخخخخخخخ خدا حفظتون کنه
سایو قهر ننمای
راسی میدونی اینهی خر کیفم پارسال تولدم دروز بعد روز پدر امسال یروز بعد تولد اما سجاد سال بعدم یروز بعدم نیمه شعباااااان کلا دارم از شااادی میمیرم
پاسخ:خخخخخخخخ چه دقیق منم هرسال روز تشکیل بسیج به فرمان امام خمینی خخخخخخخخ
پاسخ:خخخ کوفد
تولدم بوده بوده
خودت چطوری
*اون شوخی بودااااااا*
پاسخ:الهییییییییییییی قوربونت برم زن داداش گلمممممممممممممممممممممممممممممممممممممممم
نمیدونستی تولد زن داداشت 14 اردیبهشت بوده
بعد مال هما رو تبریک میگی
باهات گهلم
گگگگگگگگگگگگگگ اجی شرمندهههههههههههههههههههههههههههههههه بخدا اینقدر درگیر این درسام که نگو هماهم نظر داده بود تا یادم اومد ببخشیییییییییییید گگگگگگگگگگگگگگگگگگگگگگگگگگگگگگگ
خیلی خیلی خوشگل بود.♡♡♡
خسته نباشی آجی.♡♡♡
پاسخ:عزیزم مثل اینکه تو این رمان رو دوست داری خخخخخ به خاطر توهم که شده تا اخرشو مینویسم:)
به به ميبينم از موقعي كه من ديگه نيومدم تا حالا خيلي تغيير كرده وبلاگت
راستي منو يادت مياد يا نه ؟؟؟؟؟؟؟؟؟
البته اگه يادتم نياد حق داري فقط اومده بودم كه بگم ادامه ي رمانم را پس از سال ها گذاشتم دوست داشتي بهم سر بزن
همچنين اومدم بگم كه من بالاخره اومدم تو را خدا نگين كه منو به ياد نميارين !!!!!!!!!!
پاسخ:اجی جووووووووووووووووووووووووووووونم؟معلومه که یادم نرفتی من به وبت سر میزدم اما پست نزاشتی چخبر از ما بدبخت بیچاره ها یاد میکنی من رفتم اون دنیا برگشتم تازه میای عیادتم؟خخخخخخخخ خودتو اذیت نکن اجی جونم الان میام
آخرینویرایش: